يادداشت رهبری و مديريت
1 - رهبری و مديريت در عرف امروز با همه توسعه و شمولی كه پيدا كرده
است اگر بخواهيم مرادفی برای آنها در مصطلحات اسلامی پيدا كنيم بايد
بگوئيم : ارشاد و رشد ، يا هدايت و رشد . قدرت رهبری همان قدرت بر
هدايت و ارشاد ( 1 ) است در اصطلاحات اسلامی ، و قدرت مديريت همان
است كه در اصطلاح فقه اسلامی رشد ناميده شده است .
رشيد در اصطلاحات عرف و معمولی ما يك كيفيت جسمی است و وصف اندام
است . قامتها و اندامها در اصطلاح و در عرف امروز فارسی متصف به صفت
رشد میشود . ولی در اصطلاح فقه اسلامی يك كيفيت روحی است ، يعنی نوعی
بلوغ است در مقابل بلوغ جسمی . میگويند كودك پس از بلوغ جسمی بايد
بلوغ روحی نيز پيدا كند تا ثروت را در اختيارش بگذاريم و میگويند تنها
بلوغ جسمی برای ازدواج كافی نيست ، رشد يعنی بلوغ روحی نيز لازم است .
مقصود از رشد و بلوغ روحی شايستگی و قدرت تشخيص ، درك سود و زيان و
لياقت اداره و بهره برداری است . به عبارت ديگر رشد عبارت است از
شايستگی و لياقت برای نگهداری و استفاده و بهرهبرداری صحيح از وسائل و
سرمايههای حيات . تعبير صحيح درباره اندام زيبا رشاقت است نه رشادت .
2 - مطلب دوم اينست كه هدايت و رهبری انسان دو جنبه و دو وجهه دارد
: جنبه و وجهه ثابت و جنبه و وجهه متغير . در بحث اسلام و مقتضيات زمان
گفتهايم حيات بشر جنبههای ثابتی و
پاورقی :
1 - البته ارشاد در اصطلاح متصوفه كه [ به معنی ] رهبری و دستگيری است.
چهارچوب ثابتی دارد كه نام آن اخلاق و يا قوانين كل شريعت است كه از
آنها نمیتو ان تجاوز كرد ، به عبارت ديگر مداری دارد كه ثابت است و
مراحلی دارد متغير . هدايت و راهنمايی و رهبری انبياء در حدود مدارهای
كلی و ثابت است و هدايت و راهنمائی و رهبری بشری در حدود مسائل جزئی و
متغير . مثلا قرآن راجع به جهاد دستور میدهد كه با چه قومی در چه شرايطی
به جنگ و در چه شرايطی با آنها در حال صلح باشيد . اين هدايت و رهنمائی
انبياء است . اما اينكه در فلان زمان بالخصوص كه جنگی در آن شرايط صورت
میگيرد شخص معنی رهبری كند لشكر را ، چه تجهيزاتی داشته باشند و از كجا
و چه وقت حركت كنند و امثال اينها مربوط است به حركت در داخل مدار .
3 - گفتيم كلمه رهبر مرادف است با كلمههادی . اكنون میگوئيم ممكن
است اشكال شود كه هدايت رهنمايی است نه رهبری . رهنمايی تنها جنبه
آموزشی و تبليغی دارد اما رهبری جنبه تحريك و سوق دادن و بردن و در راه
انداختن دارد . پس علاوه بر راهنمايی ، سامان دادن و سازمان دادن به قوای
افراد و تحريك نيروها و انديشه ها و توليد شوق و رغبت در آنها نيز داخل
در مفهوم رهبری است .
جواب اينست كه درست است ولی كلمه هدايت همانطور كه به معنی
رهنمايی به كار رفته است به معنی رهبری و بلكه بالاتر به معنی ايصال الی
المطلوب نيز به كار رفته است . شايد كلمه سياقت و قيادت و امامت در
مورد رهبری بيشتر صدق كند تا كلمه هدايت .
4 - مسئله ديگر مسئله نياز به رهبر و رهبری است كه اين بيت القصيده و
زير بنای تعليمات انبياست . در مذهب شيعه مسئله
امامت مبتنی بر اصل نياز به رهبری يك مقام معصوم و فوق خطاست .
5 - مسئله ديگر شرائط و وسائل رهبری است ( مسئله ديگر اصول رهبری است
)
6 - مسئله ديگر هدف رهبری است .
7 - مسئله ديگر انواع رهبری است .
8 - در كتاب ديباچهای بر رهبری صفحه 25 مینويسد : " امروزه اطلاع بر
مقدمات مهندسی انسانی بر هر كس كه با انسانی در همكاری با آنها و يا در
رهبری آنها چه در خانه چه در مدرسه چه در كارخانه و چه در يك اداره حتی
در سطحهای بسيار كوچك سر و كار دارد اجتناب ناپذير است " .
( البته آن رهبريها ضمنا مرادف است با استثمار استاد شهيد ) .
9 - حديث معروف كه در ورقههای سفر نقل كردهايم از رسول خدا كه فرمود
اگر دو نفر ( يا سه نفر ) در سفری بوديد يكی را به عنوان رئيس خود و
مدير خود انتخاب كنيد نشان میدهد اسلام نياز انسان را به رهبری و نظم تا
چه اندازه اهميت میدهد .
10 - رابطه رهبری با قبول نظم و سازمان و تشكيلات و ايجاد روح انضباط .
11 - علم رهبری و فن رهبری آموختنی است مانند هر علم و فن ديگر .
در كتاب ديباچهای بر رهبری ص 25 میگويد : " انسانها و رفتار و حيات
روحی آنها دارای قوانين يا مكانيسمها و فعل و انفعالهای اختصاصیاند . اگر
بخواهيم با آنها كار كنيم بايد مكانيسم و قوانين حاكم بر رفتار آنها را
بشناسيم . انسانها به مثابه صندوق رمزند ،
گشودن كتاب روح و جلب همكاری آنها بيش از هر چيز آگاهی و ظرافت
میخواهد نه زور . قوانين رفتار انسانی را بايد مانند قوانين فيزيك و
شيمی و فيزيولوژی كشف كرد نه وضع . وضع پارهای از مقررات برای رهبری
رفتار انسانی اگر منطبق با قوانين اصلی فطرت و رفتار انسانی باشد در خور
استقبال و هضم است ) . )
12 - در ص 29 از يك مدير وزارتخانه نقل میكند : " تمام دستگاهها و
وسائل ما نو و مدرن شدهاند ولی متأسفانه انسانهای ما همه فرسوده شدهاند )
. )
13 - عطف به نمره 4 و 11 : نياز به رهبری : ص 35 " امروز نياز به
رهبری را تحت عنوان " مديريت " به طور عام و مديريت صنعتی ،
بازرگانی ، هنری ، اداری و غير آن غالبا زير لوای " علوم اداری " تعبير
و دستهبندی میكنند . عصر ما را عصر مديريت مینامند ) . 14 -
قطع اين مرحله بی همرهی خضر مكن |
ظلمات است بترس از خطر گمراهی |
15 - « هلك من ليس له حكيم يرشده و سفيه يعضده » 16 -
ای بی خبر بكوش كه صاحب خبر شوی | ||||||
تا راهرو نباشی كی راهبر شوی | ||||||
در مكتب حقايق پيش اديب عشق | ||||||
هان ای پسر بكوش كه روزی پدر شوی | ||||||
دست از مس وجود چو مردان ره بشوی | ||||||
تا كيميای عشق بيابی و زر شوی
17 - افلاطون در شرائط رهبر مدعی است كه شهر ياران بايد فيلسوف باشند
|
عبدالله جموع ، داستان ابوذر درباره جلب همكاری و علاقه افراد و نفرات
كه در حد اعجاز است .
21 - يكی از شرائط رهبری همگامی و فعاليت عملی بلكه پيشقدمی و پيشگامی
است . اينجاست كه نيم كردار بيش از دو صد گفته اثر میگذارد .
22 - " ديباچهای بر رهبری " صفحه 48 راجع به اهميت درك زمان و
موقعيت در رهبری میگويد : زمان در رهبری نقش اساسی را بازی میكند . . .
زمان آگاهی يعنی توجه به اينكه آيا هنگام و موقع رهبری فرا رسيده است يا
نه لازمه هر رهبری موفقيت آميز است .
23 - رسول اكرم رهبر يك پيام آسمانی و يك جنبش الهی بود و حسين بن
علی عليهالسلام رهبر يك قيام انقلابی در داخل اسلام بود . رسول اكرم رهبری
يك جامعه خواب آلود را به عنوان بيدار باشد آنها به عهده گرفت و حسين
بن علی عليهالسلام ب رای تصحيح مسير يك جامعه منحرف قيام كرد و هر دو
نفر شايستگی و لياقت خود را در رهبری به نحو اعلی نشان دادند . رسول
اكرم يك رسالت ، يك پيام ، يك ايدئولوژی را رهبری كرد و نيروهای لازم
را سازمان داد و به حركت آورد و پيامی آسمانی را به جهانيان ابلاغ كرد و
زنجيرهايی فكری و به دنبال آن زنجيرهايی اجتماعی را از هم گسست . اما
حسين بن علی يك شورش و انقلاب مقدس را عليه ظلم و ستم ، و عليه تظاهر
و ريا و دروغ و جوفروشی و گندم نمائی ، يك قيام امر به معروف و نهی از
منكر را رهبری كرد ، يك قيام مصلحانه را رهبری كرد .
24 - عطف به نمره 22 علی و زمان آگاهی و وقت شناسی .
علی ( ع ) در جواب ابوسفيان فرمود : . . . « افلح من نهض بجناح او
استسلم فاراح . هذا ماء آجن و لقمة يغص بها آكلها و مجتنی الثمرش لغير
وقت ايناعها كالزارع بغير ارضه » .
25 - يكی از شرائط رهبر ايمان و اعتماد به نفس و به عبارت ديگر ايمان
به موفقيت است آنچنانكه رسول اكرم در روزهای اول رسالت خود سخن از
اطاعت روز و ايران بميان میآورد و مورد تمسخر قريش و بنی هاشم قرار
میگرفت . « امن الرسول بما انزل اليه من ربه »از جمله ما انزل است :
« هو الذی ارسل رسوله بالهدی و دين الحق ليظهره علی الدين كله ». . .
امام حسين عليهالسلام نيز به خود و قيام خود و نتيجه قيام خود ايمان و
اطمينان داشت كه در اين راه به ابوهره از وی يا ديگری فرمود اينان مرا
خواهند كشت اما بعد « اذل من قوم امة يا فرام المرئة » خواهند شد و در
روز عاشورا گفت به قدر اينكه يك سوار اسبی را سوار شود [ و ] پائين آيد
مهلت داريد همچنانكه به اهل بيتش فرمود : . . . « و اعلموا ان الله
حافظكم و منجيكم » .
26 - راجع به شرايط رهبری رجوع شود به ورقههای " شرايط مصلح " و
مخصوصا كلام اميرالمؤمنين عليهالسلام : « لا يقيم امر الله سبحانه الا من لا
يصانع و لا يضارع و لا يتبع المطامع » ( 1 ) .
پاورقی :
1 - [ در ورقههای شرايط مصلح آمده است : ] مصانعه يعنی سازشكاری و
معامله گری روی اصول و حقايق و ملاحظه كاری به نام مصلحت كه از آن جمله
است رو دربايستی ، شفاعت پذيری ، ملاحظه كاری و تبعيض . اينكه رسول خدا
حد را برای اكابر قريش هم جاری كرد يعنی عدم مصانعه . سازشكاری سه ريشه
میتواند داشته باشد يكی ترس و ديگر طمع كاری . پس [ مصلح ] بايد اولا
شجاع باشد و ثانيا تحت تأثير رشوه ، هر نوع رشوهای قرار نگيرد ، پول ،
مداحی ، زن و غيره ، خلاصه معامله گر نباشد . ريشه ديگر مصانعه >
در " ديباچهای بر رهبری " صفحه 66 برای رهبری يك سلسله شرايط مثبت
و يك سلسله شرايط منفی ذكر میكند . شرايط مثبت از قبيل : حسن تشخيص ،
سرعت تشخيص ، قاطعيت و برائی در
پاورقی :
> رودربايستی است ، احيانا برخی عواطف از قبيل رفيق بازی است .
برعكس بايد اخيش فی ذات الله باشد .
بايد متوجه بود كه مداهنه و مصانعه كه در قرآن بصورت مداهنه آمده است
: و دوا لو تدهن فيدهنون »گاهی مستشعر و . . . است و گاهی مسكوت عنه
و احيانا غير مستشعر است . غالبا طبقاتی كه با هم طبقات اجتماع را
میچاپند چنين مصانعه و سازشی ميان آنها حكمفرماست .
گاهی مصانعه در مقابل اجتماع و به صورت بهرهبرداری از نقطه ضعف
اجتماع و نه مبارزه با آن [ است ] . و حتی تابع احساسات عمومی بودن خود
نوعی مصانعه است مثل دست بوسی و غيره و مثل حساسيتهای بیمورد اجتماع در
عنصری ، مثل حساسيت فوق العاده در مسائل تشيع و تسنن . داستان مرحوم
ميرزا محمد ارباب .
آيه قرآن كه میفرمايد : يا قوم لقد ابغلتكم رسالة ربی و نصحت لكم و
لكن لا تحبون الناصحين »اشعار به اين مطلب دارد .
سفيان ثوری میگويد : اذا رأيتم العالم كثير الاصدقاء فاعلموا انه مخلط
لانه ان نطق بالحق ابغضوه . ابوذر گفت : لم يترك الامر بالمعروف و النهی
عن المنكر لی صديقا .
جمله مولی : و لا تخالطونی بالمصانعة و لا تكلمونی بما تكلم به
الجبابرش » نشان میدهد كه ميل به تملق شنيدن و حتی ميل به القاب و
عناوين مطنطن و بالاخره برای اينگونه امور حساب باز كردن ، نوعی مصانعه
است و چنين كسانی توفيق نمیيابند .
جمله مولی : القوی عندی ضعيف حتی آخذ الحق منه » يعنی اهل مصانعه
نيستم . در جريان معاويه و پيشنهادهائی كه به مولی راجع به سازش با
معاويه میشود زياد كلمه مصانعه به چشم میخورد .
جمله لا يضارع » يعنی نمونه از قوم فاسد خود نباشد ، پاك باشد ،
تصميم ، سرعت در اخذ تصميم ( عدم ترديد و دو دلی ) شهامت اقدام ( هراس
نداشتن از عواقب احتمالی آن ) ، سرعت اقدام ، پيش بينی اقدامات
احتياطی در صورت شكست ، ظرفيت تحمل انتقاد ، ظرفيت تحمل عقائد مخالف
، شهامت قبول مسئوليت و عواقب شكست ، تقسيم مناسب كار با نيروی
انسانی ، تفويض اختيار درخور توانايی افراد ، چشمداشت مسئوليت به
نسبت تفويض اختيارات ( 1 ) ، سازمان بخشی ، اشتياق در كسب اطلاعات
تازه و مربوط به كار خود ، درشتی در عين نرمی و شكوه در عين درويشی ،
علاقه به تشويق و اصرار به آن ، اصرار در پرورش استعدادهای زير دستان ،
توجه به مسائل و مشكلات عاطفی افراد ، احساس شادی از موفقيت ديگران .
درباره شرايط منفی میگويد : " فقدان اعتماد به نفس ، ترديد و شكاكی
در اخذ تصميم ، هراس از عواقب احتمالی هر اقدام ( در مقابل شهامت
اقدام ) ، دست و پا گم كردن در برابر پيشامدهای ناگهانی ، عدم تحمل
انتقاد و عقايد مخالف ، فقدان شكيبايی برای نيل به مقصود ، عقده رياست
و قبضه گری داشتن ، از همه اطاعت
پاورقی :
> حريت معنوی .
امير ( ع ) درباره حضرت مسيح میفرمايد : و لم تكن له زوجه تفتنه و لا
ولد يحزنه و لا مال يلفته و لا طمع يذله » .
خلاصه اينكه يك انسان مادی اخلاقی نمیتواند مصلح واقعی باشد و يك نفر
مادی فلسفی نمیتواند از نظر اخلاقی صد درصد غير مادی باشد .
شرايط ديگر : خونسردی در عين حال حساسيت : خونسردی نمونهاش خونسردی
علی در مقابل زنی از اهل بصره و مردی از خوارج است كه به او فحش میدهند
و او متعرض نمیشود . پس [ مصلح ] بايد پيراهنی از فولاد پوشيده باشد ،
نازك نارنجی نباشد اما حساس باشد . نمونهاش داستان سفيان غامدی كه
وارد انبار شد : فلو ان امرا مسلما مات من بعد هذا اسفا » . . . ديگر
اينكه : او ابيت مبطانا و حولی بطون غرثی » ( 1 ) .
1- بسياری از اينها جزء وظيفه رهبر است نه شرائط رهبر ( استاد شهيد ).
كور كورانه خواستن ، خودستايی و مردم گريزی ، روگردانی از مطالعه و اخذ
اطلاعات ، افسردگی از پيشرفت ديگران ، بی اعتنايی به نيازمنديهای انسانی
و عاطفی مردم .
كسی كه شرائط بالا را فاقد باشد قادر نخواهد بود نيروهای شگرف و
ناشكفته خلقها را بسوی سازندگی و ابتكار بسيج دهد و بیسامانيها را سامان
بخشد . . . رهبر بايد قبل از هر چيز انسان ، خودشناس ، و ارزياب صفات
مثبت و منفی خويش باشد " .
شيوه رهبری
27 - شيوه رهبری ممكن است مستبدانه ، تحميلی ، صد در صد فردی باشد و
ممكن است شورائی و هم انديشانه و همكارانه باشد .
البته در افراد عادی لازمه شيوه فردی و مستبدانه اينست كه فرد تمام
دستورها و سياست لازم را خود به پيروان خود ديكته كند و به مشورت تن
ندهد ، تشويق و يا توبيخ اتفاقی پيروان در درجه اول منوط به داوری و
احساس شخصی خود او باشد و به قول " ديباچهای بر رهبری " صفحه 77 : "
رهبر خود سالار باشد "
و لازمه رهبری مشورتی و همكارانه اينست كه رهبر راه حلهای لازم را از
خلال پيشنهادهای پيروان خود كشف كند و به قول آن كتاب مردم سالار باشد .
ولی علاوه بر آنچه در بالا گفته شد يعنی قطع نظر از نياز رهبر به اينكه
راه حلهای مشكلات خود را از پيشنهادهای پيروان خود كشف كند ، رهبری
مشورتی مستلزم شخصيت دادن به پيروان و به حساب آوردن آنهاست و هر گونه
احساس حقارتی را از آنها زايل
میسازد و اين جهت بيشتر آنها را به همكاری و پيروی تشويق و نيروهای آنها
را بسيج میسازد .
در صفحه 78 توضيح میدهد كه شيوه غير از هدف است ، ممكن است كسی
هدفش مقدس باشد ولی شيوهاش نامقدس و خود سالاری ، ممكن هم هست هدف
نامقدس باشد ولی شيوه كه مربوط به اجراء است مردم سالاری باشد .
28 - در صفحه 81 بحث خوبی تحت عنوان هدف نگری و پيرونگری باز كرده
كه برخی از رهبران توجهشان فقط به هدف است و به پيرو توجهی ندارند و
بالعكس . دسته اول فقط به كمال مطلوب میانديشند و به خواستهای فردی و
تمايلات عاطفی و هوسهای اختصاصی پيروان توجه ندارند و احيانا با خشونت
با آنها روبرو میشوند . دسته دوم به دست آوردن دل پيروان و جلب رضای
خاطر آنان را مهمتر از هر مقصود میشمارند و چه بسا كه نيمه راه به همين
سبب تغيير جهت داده از مسير اصلی و هدف اساسی خود منحرف شوند .
میگويد ايجاد هماهنگی و تعادل ميان هدف نگری محض و پيرونگری محض از
اساسیترين مسائل رهبری ، و حل آن لازمه هر رهبری هنرمندانه و خوش فرجام
است .
29 - در صفحه 86 تحت عنوان : " بهروزی خواست مشترك انسانها "
توجيه ناروايی میكند از ريشه موفقيتها در رهبريهای بزرگ ، میگويد : "
انسانها معمولا همه در انتظار روزی بهتر و روزگاری ، مرفهترند ، روزگاری
كه در آن همه چيز به كام دل آسانتر گردد ، در آن از جور و ستم ، آلودگی و
نابسامانی ، رنج و بيماری اثری يافت نشود . . . قيامها ، عصيانها ،
نويدها ، اميدها ،
سوزها ، گذازها ، تحمل شكنجهها ، انتظارها . . . اينها همه به خاطر چيست
؟ جز به خاطر " روزی بهتر " ؟ روزگاری نيكوتر ؟ و يا فردايی با شكوهتر
؟ "
نويسنده ، اين روز بهتر را توضيح نمیدهد و نمیشكافد كه آيا مقصودش از
روز بهتر فقط روزی است كه وسائل زندگی بيشتر و بهتر باشد و يا بشر در
عمق روحش ايدهآلی بسی عاليتر دارد و عن شعور و يا لا عن شعور همواره در
جستجوی آنست ؟ اما مثل اينست كه نويسنده از حدود رزق و روزی بهتر بالاتر
نمیرود .
در صفحه 90 درباره انگيزه انسانها از رهبر جويی و رهبر پرستی و منجی
پرستی و قهرمان پرستی میگويد : " تحقق بهروزی ، عموما انسانها را به
جستجوی راه و راهبر برهمی گمارد . انسانها در كشاكش اين اشتياق "
برترين رهبری " را نيز گاه ناچار در وجود برترين رهبران همی جويند و
هنگامی كه پندارند برترين رهبر خود را يافتهاند آنگاه ديگر از هيچ كوششی
در راهش ، از هيچ خوبگويی و ستايشی در وصفش دريغ نمیورزند "
نويسنده ، قهرمان پرستی بشر را ناشی از منجی خواهی میداند . به عقيده
نويسنده ، بشر قهرمان را به عنوان وسيله برای روزی بهتر خود ستايش میكند
ولی اين مطلب قابل مناقشه است ، قهرمان پرستی غير از قهرمان دوستی است
، قهرمان پرستی به شكلی است كه پرستنده میخواهد خود را وسيله برای
بهروزی او نمايد و در راه او نثار كند به خلاف وسيله خواهی و وسيله دوستی
و احيانا قهرمان دوستی در شكل وسيله دوستی . ريشه اين اشتباه در اين
كتاب اينست كه نويسنده به احساس پرستش توجه ندارد و يا آنرا به عنوان
اصلی اصيل نمیشناسد .
- آيه كريمه : « و اذ ابتلی ابراهيم ربه بكلمات . . . قال انی
جاعلك للناس اماما قال و من ذريتی قال لا ينال عهدی الظالمين »، اهميت
مقام رهبری و مديريت انسانها را میرساند . ابراهيم پس از آنكه
آزمايشهای بزرگی از قبيل در راه عقيده در آتش رفتن ، يك تنه با يك
ملت مبارزه كردن و بت شكنی نمودن ، تا پای قربانی فرزند عزيز در راه
خدا رفتن [ را با موفقيت پشت سر گذاشت ] خدا او را به عنوان امام و
رهبر و پيشوا معرفی میكند . از اينجا میتوان به اهميت فوق العاده رهبری
پی برد . در حديث است : « ان الله اتخذ ابراهيم نبيا قبل ان يتخذه رسولا
و اتخذه رسولا قبل ان يتخذه خليلا و اتخذه خليلا قبل ان يتخذه اماما » .
حديث معروف كه رسول خدا فرمود اگر در سفر از دو نفر بيشتر شديد يكی را
برای خود امير انتخاب كنيد نشانه از اهتمام اسلام به تشكل و رهبری است .
حقيقت اينست كه رهبری انسانها و بسيج كردن نيروهای عظيم نهفته آنها
در مسير كمال چه از نظر بعد اجتماعی و زندگی اين جهانی و چه از نظر بعد
روحانی و معنوی و سلوك الی الله عاليترين و مشكلترين مقام انسانی است و
لهذا رهبری جامع و كامل جز در خور افرادی نظير ابراهيم و خاتم الانبياء و
اميرالمؤمنين علی ( ع ) نيست .
31 - گفتيم كه رشد عبارت است از شايستگی و لياقت برای اداره و
نگهداری و بهرهبرداری و استفاده از وسائل و سرمايهها و امكانات حيات .
اكنون میگوئيم يكی از سرمايهها و بلكه مهمترين سرمايهها سرمايههای انسانی
است و اداره اين سرمايه و نگهداری آن و هدر ندادن آن و استفاده و
بهرهبرداری صحيح از آن رشد بهرهبرداری از سرمايههای خود رشد شخصی و اخلاقی
است و
پاورقی :
1 - در اصول كافی اين حديث به اين صورت آمده : ان الله تبارك و
تعالی اتخذ ابراهيم عبدا قبل ان يتخذه نبيا و ان الله اتخذه نبيا قبل ان
يتخذه رسولا و ان الله اتخذه رسولا قبل ان يتخذه خليلا و ان الله اتخذه خليلا
قبل ان يجعله اماما » .
اين اساسيترين و مقدمترين رشدهاست . لهذا میبينيم وقتی كه ابراهيم تقاضا
میكند كه برخی از ذريهاش نيز امام و رهبر باشند ، جواب داده میشود :
« لا ينال عهدی الظالمين »يعنی آنكه رشد فردی و شخصی را فاقد است ، آنكه
رشد انسانی و اخلاقی را فاقد است نمیتواند رهبر خلق باشد . آنكه خود
انسان نيست ولو دانا باشد و رموز انسانيت را بداند نمیتواند انسانساز و
مهندس انسانها و كشاورز ( 1 ) انسانها باشد .
اما رشد بهرهبرداری از ساير سرمايههای انسانی و اداره و به كار گرفتن
آنها و پرورش دادن آنها و بهرهبرداری از آنها و سامان دادن و سازمان
دادن به آن نيروها و آزاد كردن و حرارت بخشيدن و از سردی و افسردگی و
جمود خارج كردن آنها و باز كردن آنها يعنی پاره كردن زنجيرهای معنوی و
روحی آنها كه : « و يضع اصرهم و الاغلال التی كانت عليهم »، اينچنين رشدی
همان است كه امروز به نام مديريت و يا رهبری ناميد میشود .
درباره رشد فردی و شخصی بايد توضيح دهيم كه مثلا قوای عقلانی و هوشی و
ادراكی انسان يكی از سرمايههاست . اينها نيازمند به حسن اداره و حسن
بهرهبرداری است . مثلا قوه حافظه . از اين قوه چگونه بايد بهرهبرداری كرد
؟ بعضی خيال میكنند كافی است كه حافظهای قوی و نيرومند داشته باشند و
بعضی ديگر خيال میكنند چون حافظه شان ضعيف است پس ديگر هيچ كاری علمی
و فكری فائده ندارد ، هيچ فكر نمیكنند كه حافظه هم نيازمند به مديريت
است ، نيازمند به رهبری است ، نيازمند به روش و متد خاص است .
پاورقی :
1 - كزرع اخرج شطأه ». . .
اگر بنا شود انسان حافظه را مانند يك انبار بداند كه بدون هيچ ترتيب و
نظم و حسابی هی بايد مطالعه كرد و روانه و سرازير به انبار حافظه كرد هيچ
حافظهای چندان مفيد نخواهد بود . ولی اگر انسان حافظه خود را اداره كند ،
رهبری كند ، با روش و متد از آن بهرهبرداری كند ، آنرا مانند كتابخانهای
منظم قرار دهد كه قفسههای كتاب به تناسب موضوعات و قطع كتابها منظم
شده است و كتابها رديف چيدهاند نه اينكه هر كتابی پهلوی هر كتابی قرار
گرفته و كتابها رويهم ريخته شده، آنوقت خوب میتواند از آن استفاده كند.
افرادی كه كتابهای متفرقه بی ترتيب مطالعه میكنند ، امروز كتابی
تاريخی ، فردا كتابی روانشناسی ، پس فردا كتابی سياسی ، روز ديگر كتابی
دينی ، هرگز استفاده نمیكنند . روش صحيح و متد صحيح در مطالعه اينست كه
اولا انسان آگاهانه كتاب مورد مطالعه خود را به حسب نيازمنديهای شخصی
خود انتخاب كند و مطالعه را در اختيار تصادف قرار ندهد كه كتابی به
دستم افتاد و مطالعه كردم ، ثانيا در مطالعه آنرا به حافظه بسپارد به
مفهوم واقعی سپردن يعنی مطالب كتاب را بعد از مطالعه از حافظه بخواهد
ببيند تحويل گرفته يا خير . ثالثا برای اينكه مطالب خوب به حافظه سپرده
شود كافی نيست يك بار مطالعه ولو آنكه حافظه خيلی قوی و نيرومند باشد .
حداقل دوبار مطالعه پشت سرهم برای يك حافظه قوی و بيش از دو بار برای
حافظههای ضعيفتر پشت سرهم لازم است . رابعا بايد موضوعی باشد يعنی هر
چندی يك بار موضوعی را برای تفكر انتخاب كند و در اطراف آن يك سلسله
مطالعات انجام دهد ، كتابهای مربوطه را انتخاب كند ، فكر كند ،
يادداشت كند ، خلاصه و نتيجه مطالعات خود را بنويسد ، آنوقت آن خلاصه و
نتيجه را در يكی از
قفسههای حافظه بگذارد . آنوقت است كه حد اكثر بهرهبرداری را از حافظه
كرده است ، آنوقت است كه میتوان گفت از نظر شخصی در يك قسمت از
نيروهای شخصی تحت اختيار خود استعداد رهبری و مديريت دارد . جمله
معروف اميرالمؤمنين كه در نهج البلاغه است : « ان هذه القلوب تمل كما
تمل الا بدان فابتغوا لها طرائف الحكم » بيان نوعی متد و مديريت در
مطالعه و تفكر است .
مثال ديگر در رهبری و مديريت شخصی مديريت تمايلات و احساسات است .
اينجاست كه بايد بگوئيم آدم احساساتی كه نمیتواند احساسات خود را اداره
كند به اندازه آدم شهوتران از نظر مديريت و شخصيت انسانی ناقص است .
اساسا شخصيت جز قوه مديريت ، مخصوصا مديريت خود چيزی نيست . انسانی
كه بر تمايلات خواب و خوراك خود و بر زبان خود و بر چشم و گوش خود و
بر دامن و شهوت خود مسلط نيست و آنها را تحت تسلط و مديريت خود
نياورده است ، انسان به معنی واقعی نيست .
البته همانطور كه در مقاله ولائها و ولايتها گفتهايم كار تسلط و ولايت
تصرف انسان و در حقيقت كار مديريت انسان گاهی میرسد به آنجا كه مالك
قوه خيال و تداعی معانی و انديشه خود میشود كه به قول مولوی :
مالك انديشهام مملوك نی |
چونكه بنا مالك آمد بر بنی |
و گاهی بدانجا میرسد كه خلع بدن میكند و يا اينكه هر گونه تصرفی در بدن
خود میكند ، و اگر برسد به مرحله تصرف در جهان خارج ، ديگر از ما نحن
فيه كه بحث در مديريت نفس است خارج است .
انسان حتی در عبادات بايد رعايت مديريت نفس را بكند .
حديث معروف رسول خدا خطاب به جابر درباره حفظ نشاط عبادت كه :
²و لا تبغض الی نفسك عبادش الله فان العنت لا ارضا قطع و لا ظهرا ابقی» .
راجع به مديريت افراد ديگر ، عصر امروز آنچنان برای آن اهميت قائل
است كه به قول آقای دكتر ابوطالب مهندس عصر ما را عصر مديريت مینامند
. اين توجه و اهتمام مبتنی بر چند چيز است :
الف - سرمايه انسانی هر اجتماعی بزرگترين سرمايه آن است . اينكه علی
عليهالسلام علم را بر مال ترجيح میدهد ، چون علم نيروئی انسانی و سرمايهای
انسانی است ولی ثروت ، نيرو و سرمايهای است غير انسانی . با فقدان اين
سرمايه انسانی آن سرمايه غير انسانی بلاست ولی با فقدان سرمايه غير
انسانی ، به وسيله آن سرمايه انسانی میتوان آنرا تحصيل كرد و در اختيار
گرفت . همچنانكه امروز میبينيم ملت جاهل ولی ثروتمند يعنی دارای
بزرگترين منابع زير زمينی مثل ايران ( 1 ) و سعودی در مقابل ملتهای عالم
و فاقدان منابع خاضع و خاشعند . آنها از سرمايه اينها بهرهبرداری میكنند
. در حديث است : « الناس معادن كمعادن الذهب و الفضة » .
ب - اين سرمايههای انسانی يعنی انسانها نيازمند به مديريت و رهبری و
اكتشاف و استخراج هستند همچنانكه فی المثل نفت نيازمند به اكتشاف و
استخراج و تصفيه و بهرهبرداری است . بشر بر عكس حيوانات كه مجهز به
نيروی خود كار غريزهاند ، فاقد غريزه است و در هدايت نيازمند به تحصيل
و اكتساب و به
پاورقی :
1 - [ بايد توجه داشت كه اين يادداشتها قبل از انقلاب اسلامی نوشته شده
است ] .
عبارت ديگر نيازمند به رهنمايی و رهبری است و مسئله نيازمندی بشر به
رهبری اساس تعليمات انبيا و فلسفه بعثت انبياست . بعثت رسول اكرم بر
اساس فلسفه نيازمندی بشر به رهنمايی و رهبری و مديريت است .
ج - اصل سوم اينست كه همچنانكه قبلا نقل كرديم : انسانها و رفتار و
حيات روحی آنها دارای قوانين يا مكانيسمها و فعل و انفعالهای اختصاصيند
. اگر بخواهيم با آنها كار كنيم بايد مكانيسم آنها و قوانين حاكم بر
رفتار آنها را بشناسيم . انسانها به مثابه صندوق رمزند ، گشودن كتاب روح
و جلب همكاری آنها بيش از هر چيز آگاهی و ظرافت میخواهد نه زور .
قوانين رفتار انسانی را بايد مانند قوانين فيزيك و شيمی و فيزيولوژی
كشف كرد نه وضع .
در اسلام اهتمام به هر سه اصل به نحو روشن ديده میشود . اهميت ذخائر
انسانی آن چيزی است كه در اسلام راجع به مقام انسان [ آمده است ] كه
خليفه الله و مسجود ملائك و دارای روح الهی است و پيامبران آمدهاند كه
دفائن عقول را ظاهر كنند ، و اينكه ای انسان ! « خلقت الاشياء لاجلك و
خلقتك لاجلی » و سخر لكم ما فی السموات و الارض 0 و خلقنا لكم ما فی
لقتك لاجلی » « و سخر لكم ما فی السموات و الارض 0 و خلقنا لكم ما فی²
الارض جميعا 0 و جعلنا لكم فيها معايش 0 هو انشأكم من الارض و استعمركم
فيها ».
و اصل دوم همان است كه گفتيم اساس فلسفه بعثت انبياست . اما اصل
سوم آن چيزی است كه امروز به نام اصول مديريت ناميده میشود . اين را از
دو منبع اسلامی میتوان استفاده كرد : اول سيره عجيب ( 1 ) رسول اكرم و
علی عليهالسلام و ساير ائمه
پاورقی :
1 - قسمتی از سيره را كه بايد آموخت از نظر اصول رهبری است . ( استاد
شهيد )
الف : مقدمه كتاب خلافت و ولايت
- با حذف مطالب متناسب با آن كتاب -
[ طرح بحث امامت ممكن است انتقاداتی را در ذهن خوانندگان پديد آورد
. در اينجا ما ضمن طرح اين انتقادات نظر خود را درباره آنها بيان میكنيم
. انتقاد اساسی در اين باب دو چيز است : ]
1 - هر ملتی همواره سعی میكند زيبائيهای تاريخ خويش را بيرون بكشد و
ارائه دهد و حتی الامكان روی زشتيهای تاريخ خود را میپوشاند . حوادث
غرورآميز تاريخ يك آيين و يا يك مسلك نشانهای از اصالت و حقانيت آن
تلقی میشود و رغبتها را بدان میافزايد ، و اما حوادث نامطلوب تاريخ آن
سبب ترديد در اصالت آن میگردد و نشانهای از ضعف نيروی خلاقه آن تلقی
میشود . بحث در خلافت و امامت و حوادث ناگوار صدر اسلام و تكرار زياد
آن جريانهای نامطلوب مخصوصا در عصر حاضر كه نسل جديد از نظر دينی دچار
بحران روحی است از ايمان و شور و علاقه آنها به اسلام میكاهد . در گذشته
ممكن بود كه اين بحثها اثر مطلوب داشته باشد و توجهات را از يك شاخه
اسلامی به سوی شاخه ديگر آن معطوف سازد ، ولی در عصر حاضر بازگو كردن و
ارائه دادن آنها افكار را نسبت به اصل و ريشه سست و متزلزل میكند . چرا
ديگران همواره در صدد كتمان زشتيهای تاريخ خويش میباشند و ما
مسلمانان بر عكس همه سعيمان اينست كه آنها را بازگو كنيم و احيانا
بزرگتر از آنچه بوده جلوه دهيم ؟ !
ما با نظر بالا نمیتوانيم موافق باشيم ، تصديق میكنيم كه اگر نقد تاريخ
تنها به صورت بازگو كردن و منعكس كردن حوادث نامطلوب آن باشد اثرش
همان است كه در بالا گفته شد ، ولی از آن طرف اگر تنها به ترسيم حوادث
غرور آميز قناعت شود و روی حوادث نامطلوب پوشيده شود ديگر نقد تاريخ
نيست ، تحريف تاريخ است .
اساسا كدام تاريخ است كه از حوادث زشت و نامطلوب مبرا باشد ؟ تاريخ
هر قومی و اساسا تاريخ بشريت مجموعهای است از زشتيها و زيبائيها و جز
اين نمیتواند باشد . خداوند هيچ قوم و ملتی را به سيرت فرشتگان منزه از
گناه نيافريده است . تفاوت تاريخ ملل و اقوام و كيشها و آئينها از نظر
زيبائی و زشتی در اين نيست كه يكی سراسر زيبائی است و ديگری سراسر زشتی
، بلكه در نسبت ميان زيبائيها و زشتيها است .
قرآن كريم اين حقيقت را كه بشر مجموعهای است از زشتی و زيبائی به
صورت لطيفی بيان كرده است . خلاصهاش اينست كه خداوند به فرشتگان اعلام
میكند كه میخواهم " جانشين " ( آدم ) بيافرينم . فرشتگان كه تنها
تيرگيهای وجود اين موجود را میشناختند با تعجب حكمت اين كار را خواستار
شدند . در پاسخ آنها گفته شد من در وجود اين موجود چيزها از روشنی و
زيبائی سراغ دارم كه شما نمیدانيد . ( 1 )
پاورقی :
1 - و اذا قال ربك للملائكة انی جاعل فی الارض خليفة ، قالوا ا تجعل
فيها من يفسد فيها و يسفك الدماء و نحن نسبح بحمدك و نقدس لك ، قال
انی اعلم ما لا تعلمون »- البقرش
يعنی اختلاف ما با قبول توحيد و نبوت بود . اختلاف ما اين شكل را
داشت كه آيا آنكه به حكم اسلام و قرآن بايد جانشين پيامبر شود شخص معين
و پيش بينی شده ا ست و يا شخصی كه خود مردم او را به عنوان جانشينی
انتخاب و تعيين میكنند ؟ اما شما يهوديان در حال حيات پيامبرتان مطلبی
را پيش كشيديد كه از ريشه ضد با دين شما و تعليمات پيامبر شما بود .
گذشته از اينها فرضا در موارد عادی چشم پوشی از زشتيهای تاريخ روا باشد
در مواردی كه با متن اسلام و اساسیترين مسأله اسلام يعنی مسئله رهبری مربوط
است و سرنوشت جامعه اسلامی و ابسته به آن است چگونه رواست ؟ چشم پوشی
و اغماض از چنين مسألهای در حكم اغماض و چشم پوشی از سعادت مسلمين
است .
به علاوه اگر در پيشگاه تاريخ حقوقی پايمال شده باشد ، خصوصا اگر صاحبان
آن حقوق با فضيلتترين افراد امت باشند ، چشم پوشی از بيان حقايق تاريخ
را جز همكاری زبان و قلم با شمشير ستم نامی نمیتوان نهاد .
2 - ايراد دوم اين است كه با طرح و بحث اين مسائل ، تكليف اتحاد
اسلامی چه میشود ؟ آنچه بر سر مسلمين آمد كه شوكت آنها را گرفت و آنها
را زير دست و توسری خور ملل غير مسلمان قرار داد همين اختلافات فرقهای
است . استعمار چه كهنهاش و چه نور ، بهترين ابزارش شعله ور ساختن اين
كينههای كهنه است . در تمام كشورهای اسلامی ، بلا استثناء ، دست افزارهای
استعمار به نام دين و به نام دلسوزی برای اسلام دست اندر كار تفرقه ميان
مسلميناند . آيا آنچه تا كنون از اين رهگذر كشيده و چشيدهايم كافی نيست
كه باز هم ادامه دهيم ؟ . آيا طرح اينگونه بحثها كمك
به هدفهای استعاری نيست ؟
جواب اينست كه بدون شك نياز مسلمين به اتحاد و اتفاق از مبرمترين
نيازها است و درد اساسی جهان اسلام همين كينههای كهنه ميان مردم مسلمان
است . دشمن هم همواره از همينها استفاده میكند . اما به نظر میرسد كه
اعتراض كننده در مفهوم " اتحاد اسلامی " دچار اشتباه شده است .
مفهوم اتحاد اسلامی كه در صد سال اخير ميان علماء و فضلاء مؤمن و روشنفكر
اسلامی مطرح است اين نيست كه فرقههای اسلامی به خاطر اتحاد اسلامی از اصول
اعتقادی و يا غير اعتقادی خود صرف نظر كنند و به اصطلاح مشتركات همه فرق
را بگيرند و مختصات همه را كنار بگذارند . چه ، اين كار نه منطقی است و
نه عملی .
چگونه ممكن است از پيروان يك مذهب تقاضا كرد كه به خاطر مصلحت حفظ
وحدت اسلام و مسلمين ، از فلان اصل اعتقادی يا عملی خود كه به هر حال به
نظر خود آنرا جزء متن اسلام میداند صرف نظر كند ؟ در حكم اينست كه از او
بخواهيم به نام اسلام از جزئی از اسلام چشم بپوشد .
پابند كردن مردمی به يك اصل مذهبی و يا دلسرد كردن آنها از آن ،
راههای ديگر دارد و طبيعیترين آنها منطق و برهان است . با خواهش و تمنا
و به نام مصلحت ، نه میتوان قومی را به اصلی مؤمن ساخت و نه میتوان
ايمان آنها را از آنها گرفت .
ما خود شيعه هستيم و افتخار پيروی اهل البيت عليهم السلام را داريم ،
كوچكترين چيزی حتی يك مستحب و يا مكروه كوچك را قابل مصالحه نمیدانيم
، نه توقع كسی را در اين زمينه
میپذيريم و نه از ديگران انتظار داريم كه به نام مصلحت و به خاطر اتحاد
اسلامی از يك اصل از اصول خود دست بردارند . آنچه ما انتظار و آرزو
داريم اينست كه محيط حسن تفاهم به وجود آيد تا ما كه از خود اصول و
فروعی داريم ، فقه و حديث و كلام و فلسفه و تفسير و ادبيات داريم
بتوانيم كالای خود را به عنوان بهترين كالا عرضه بداريم تا شيعه بيش از
اين در حال انزوا بسر نبرد و بازارهای مهم جهان اسلامی به روی كالای نفيس
معارف اسلامی شيعی بسته نباشد .
اخذ مشتركات اسلامی و طرد مختصات هر فرقهای نوعی خرق اجماع مركب است
و محصول آن چيزی است كه قطعا غير از اسلام واقعی است ، زيرا بالاخره
مختصات يكی از فرق جزء متن اسلام است و اسلام مجرد از همه اين مشخصات و
مميزات و مختصات وجود ندارد .
گذشته از همه اينها ، طراحان فكر عالی اتحاد اسلامی كه در عصر ما مرحوم
آية الله العظمی بروجردی قدس الله سره در شيعه و علامه شيخ عبدالمجيد
سليم و علامه شيخ محمود شلتوت در اهل تسنن در رأس آن قرار داشتند ، چنان
طرحی را در نظر نداشتند . آنچه آن بزرگان در نظر داشتند اين بود كه
فرقههای اسلامی در عين اختلافاتی كه در كلام و فقه و غيره باهم دارند به
واسطه مشتركات بيشتری كه در ميان آنها هست میتوانند در مقابل دشمنان
خطرناك اسلام دست برادری بدهند و جبهه واحدی تشكيل دهند . اين بزرگان
هرگز در صدد طرح وحدت مذهبی تحت عنوان وحدت اسلامی كه هيچگاه عملی
نيست نبودند .
در اصطلاحات معمولی عرف ، فرق است ميان حزب واحد و
جبهه واحد . وحدت حزبی ايجاب میكند كه افراد از نظر فكر و ايدئولوژی و
راه و روش و بالاخره همه خصوصيات فكری به استثناء مسائل شخصی يك رنگ و
يك جهت باشند . اما معنی وحدت جبهه اينست كه احزاب و دسته جات
مختلف در عين اختلاف در مسلك و ايدئولوژی و راه و روش ، به واسطه
مشتركاتی كه ميان آنها هست در مقابل دشمن مشترك در يك صف جبهه بندی
كنند . و بديهی است كه صف واحد در برابر دشمن تشكيل دادن با اصرار در
دفاع از مسلك خود و انتقاد از مسلكهای برادر و دعوت ساير برادران هم
جبهه به مسلك خود به هيچ وجه منافات ندارد .
آنچه مخصوصا مرحوم آية الله العظمی بروجردی بدان میانديشيد اين بود كه
زمينه را برای پخش و انتشار معارف اهل البيت در ميان برادران اهل سنت
فراهم كند و معتقد بود كه اين كار جز با ايجاد حسن تفاهم امكان پذير
نيست . توفيقی كه آن مرحوم در طبع برخی كتب فقهی شيعه در مصر به دست
خود مصريان در اثر حسن تفاهمی كه به وجود آورده بود كسب كرد از مهمترين
موفقيتهای علماء شيعه است .
جزاه الله عن الاسلام و المسلمين خير الجزاء
به هر حال طرفداری از تز " اتحاد اسلامی " ايجاب نمیكند كه در گفتن
حقايق كوتاهی شود . آنچه نبايد صورت گيرد كارهائی است كه احساسات و
تعصبات و كينهها ی مخالف را بر میانگيزد اما بحث علمی سر و كارش با
عقل و منطق است نه عواطف و احساسات .
. . . خوشبختانه در عصر ما محققان بسياری در شيعه پيدا شدهاند كه از
همين روش پسنديده پيروی میكنند . در رأس همه
آنها علامه جليل آية الله سيد شرف الدين عاملی ، و علامه كبير آية الله
شيخ محمد حسين كاشف الغطاء و علامه بزرگوار آية الله شيخ عبدالحسين امينی
مؤلف كتاب شريف الغدير را بايد نام برد .
سيره متروك و فراموش شده شخص مولای متقيان علی عليهالسلام ، قولا و عملا
، كه از تاريخ زندگی آن حضرت پيداست بهترين درس آموزنده در اين زمينه
است .
علی عليهالسلام از اظهار و مطالبه حق خود و شكايت از ربايندگان آن
خودداری نكرد ، با كمال صراحت ابراز داشت و علاقه به اتحاد اسلامی را
مانع آن قرار نداد . خطبههای فراوانی در نهج البلاغه شاهد اين مدعی است .
در عين حال اين تظلمها موجب نشد كه از صف جماعت مسلمين در مقابل
بيگانگان خارج شود . در جمعه و جماعت شركت میكرد ، سهم خويش را از
غنائم جنگی آن زمان دريافت میكرد ، از ارشاد خلفا دريغ نمینمود ، طرف
شور قرار میگرفت و ناصحانه نظر میداد .
در جنگ مسلمين با ايرانيان كه خليفه وقت مايل است خودش شخصا شركت
نمايد علی پاسخ میدهد : خير شركت نكن ، زيرا تا تو در مدينه هستی دشمن
فكر میكند فرضا سپاه ميدان جنگ را از بين ببرد از مركز مدد میرسد ولی
اگر شخصا به ميدان نبرد بروی خواهند گفت : هذا اصل العرب : ريشه و بن
عرب اينست . نيروهای خود را متمركز میكنند تا تو را از بين ببرند و اگر
تو را از بين ببرند با روحيه قويتر به نبرد مسلمانان خواهند پرداخت ( 1
) .
علی در عمل نيز همين روش را دارد . از طرفی شخصا هيچ
پاورقی :
1 - . نهج البلاغه ، خطبه . 144
پستی را از هيچيك از خلفا نمیپذيرد ، نه فرماندهی جنگ و نه حكومت يك
استان و نه اماره الحاج و نه يك چيز ديگر از اين قبيل را . زيرا قبول
يكی از اين پستها به معنی صرف نظر كردن او از حق مسلم خويش است و به
عبارت ديگر كاری بيش از همكاری و همگامی و حفظ وحدت اسلامی است . اما
در عين حال كه خود پستی نمیپذير فت مانع نزديكان و خويشاوندان و يارانش
در قبول آن پستها نمیگشت ، زيرا قبول آنها صرفا همكاری و همگامی است و
به هيچ وجه امضای خلافت تلقی نمیشود ( 1 ) .
سيره علی در اين زمينه خيلی دقيق است و نشانه متفانی بودن آن حضرت در
راه هدفهای اسلامی است . در حالی كه ديگران میبريدند او وصل میكرد ، آنها
پاره میكردند و او میدوخت .
ابو سفيان فرصت را مغتنم شمرد خواست از نارضائی او استفاده كند و
انتقام خويش را به صورت خير خواهی و احترام به وصيت پيغمبر به وسيله
وصی پيغمبر از پيغمبر بگيرد ، اما قلب علی آگاهتر از اين بود كه گول
ابوسفيانها را بخورد ، دست رد بر سينهاش زد و او را از خود راند .
در هر زمانی ابوسفيانها و حيی بن اخطبها در كارند . در عصر ما انگشت
حيی بن اخطبها در بسياری از جريانات نمايان است . بر مسلمين و بالاخص
شيعيان و مواليان علی عليهالسلام است كه سيرت و سنت آن حضرت را در اين
زمينه نصب العين خويش قرار دهند و فريب ابو سفيانها و حيی بن اخطبها
را نخورند .
پاورقی :
1 - رجوع شود به شرح ابن ابی الحديد ذيل نامه 62 سخن امام : فامسكت
يدی حتی رأيت راجعة الناس قد رجعت عن الاسلام » .
اين بود انتقادها و اعتراضهای مخالفين طرح اينگونه مسائل و اينست پاسخ
ما و نظر ما .
عجيب اينست كه برخی ديگر در جهت مخالف اين انتقادها و اعتراضها
انتقاد و اعتراض میكنند . اين دسته بر عكس آن دسته انتظار دارند كه
مسئله خلافت و امامت به صورت يك " سر گرمی " درآيد ، به اين صورت
كه هميشه سخن از اين موضوع باشد و هيچ وقت هم سخن از اين موضوع در ميان
نباشد ، يعنی هميشه به صورت شعار و تكرار مكررات طرح شود و هيچوقت به
صورت محققانه و آموزنده و مستند طرح نشود ! احساسات را تيز و برنده نگه
دارد اما عقلها را سيراب نكند و نيرومند نسازد . و اين همان چيزی است
كه دشمن آرزو میكند و الا اگر بحثی به صورت محققانه مطرح شود دليل ندارد
كه به صورت سرگرمی دائم درآيد .
. . . اين مؤسسه ( 1 ) هرگز مايل نيست موضوع اساسی خلافت و امامت را
طبق معمول وسيله سرگرمی قرار دهد ، و هرگز هم حاضر نيست از طرح محققانه
و عالمانه آن چشم بپوشد و هرگز هم طرح عالمانه و محققانه و منصفانه آنرا
با حمايت از تز اتحاد اسلامی منافی و مغاير نمیداند . . .
پاورقی :
1 - . منظور حسينيه ارشاد است .
ب : برگزيدهای ازيادداشتها
امامت و منطق ديالكتيك
يكی از نتايج منطق ديالكتيك اينست كه نياز جامعه را به هدايت و
رهبری نفی میكند . حداكثر نياز جامعه به روشنفكر و رهبر طبق اين منطق
اينست كه توده را واقف به ناهنجاريها و تضادها و نابرابريها بكند و
تضاد موجود در جامعه را وارد شعور توده نمايد تا حركت ديالكتيكی ايجاد
شود و چون حركت ، جبری است و عبور از تز و آنتی تز به سنتز لا يتخلف
است جامعه خود به خود راه خود را طی میكند و به تكامل منتهی میگردد .
رجوع شود به ورقه " رهبری - امامت - ديالكتيك " و به آنچه ما در
حاشيه " از كجا آغاز كنيم ؟ " صفحه 39 نوشتهايم .
[ در ورقه " رهبری - امامت - ديالكتيك " آمده است : ] يكی از
مسائل مهم در باب رهبری و امامت مخصوصا به مفهوم اسلامی امامت اينست
كه وظيفه به اصطلاح روشنفكر چيست ؟ آيا وظيفه روشنفكر و مسئوليت روشنفكر
فقط منعكس كردن ناهمواريها و ناهنجاريها و بيدار كردن شعور طبقات
استثمار شده و وارد كردن
تضاد واقعی طبقاتی در وجدان طبقات محروم و توده است و ديگر جامعه خود
بخود و ديالكتيكی وار حركت میكند ؟ يا نه ، جامعه بيش از هر چيز نياز
به رهبری و هدايت و امامت دارد . لازمه جبری تضادها تكامل نيست . تكامل
بدون هدايت و پيشوايی و رهنمايی و رهبری غير ميسر است . در جزوه " از
كجا آغاز كنيم ؟ " ( 1 ) صفحات آخر بحث مفصلی تحت عنوان مسئوليت و
رسالت روشنفكر طرح كرده است و در صفحه 39 میگويد : " مسئوليت روشنفكر
به طور خلاصه انتقال ناهنجاريهای درون جامعه به احساس و خود آگاهی مردم
آن جامعه است ، ديگر جامعه خود حركتش را انجام خواهد داد " البته در
چند سطر بعد جملههايی دارد كه ضد اين مطلب است ، نياز جامعه را به
هدايت و راهنمايی تأييد میكند .
[ و در حاشيه جزوه " از كجا آغاز كنيم ؟ " صفحه 39 استاد شهيد با
اشاره به جملات ذكر شده مینويسد : ] چنين فرض شده كه روشنفكر مسئوليتی
از نظر رهبری جامعه ندارد ، تضاد و ديالكتيك خود راه خود را انتخاب
میكند . وظيفه روشنفكر منعكس كردن تضادهاست و به عبارت ديگر برانگيختن
طبقات محروم است عليه طبقات حاكم . و آنچه در چند سطر بعد میگويد : "
و تعيين راه حل و ايدهآلهای مشترك برای جامعه و بخشيدن يك عشق و ايمان
مشترك . . " . بر ضد اين مطلب است كه جامعه خود حركتش را انجام
میدهد . لازمه ديالكتيك و مثلث تز و آنتی تز و سنتز و تكامل جبری همان
سخن اول است . سخن دوم بر ضد اصول مقبوله است .
پاورقی :
1 - از دكتر علی شريعتی .
امامت - حفظ دين
راجع به اينكه [ امام ] حافظ و مبقی دين است متكلمين زياد گفتهاند .
غالبا اين حفظ به اين صورت فرض میشود كه مثلا يك ساختمان ابتدا ساخته
میشود و بعد بايد از گزند باد و باران و ساير چيزها محافظت شود . لهذا
به نظر نمیرسد كه ساختمانی كه وسيله يك مؤسس بینظير بنا شد ضرورتی دارد
كه نگهدارندهاش در همان حد و قريب به همان حد باشد . مثلا در طول زمان
لازم نيست افرادی در سطح آفريننده گنبد مسجد شيخ لطفالله و مسجد شاه و
عالی قاپو و كتيبه بايسنقری مسجد گوهر شاد و خطوط مير و بايسنقر و
قرآنهای خطی و ساير شاهكارها وجود داشته باشند .
ولی حقيقت اينست كه وقوع خلل در دين به اين سادگيها نيست بلكه بنابر
يك اصل روانشناسی و جامعه شناسی يك نهضت و انقلاب همينكه موفق شد و
دشمن از مواجه رودر روی مأيوس گشت ، حركتش در جبهه دشمن متوقف میشود
و دشمن بدون آنكه واقعا تحت تأثير واقعی نهضت قرار گرفته باشد بلكه
صرفا برای
بهره برداری و بر اساس تشخيص سود خود به نهضت میپيوندد بدون آنكه به
روح و معنی و هدف نهضت ايمان داشته باشد بلكه برای استغلال نهضت آنچنان
كه مخالفان و مشروطيت ايران به مشروطيت پيوستند و محكمتر سنگ مشروطه
را به سينه زدند ، عين الدوله و صدر الاشراف نخست وزير مشروطه شدند ،
اينها شكل و پوسته و ظاهر و قيافه نهضت را حفظ میكنند بلكه آرايش
بيشتری میدهند اما روح و هسته و باطن و حقيقت آنرا از ميان میبرند و
آنرا از درون پوك و خالی میكنند و به تعبير اميرالمؤمنين : « يكفأ فيه
الاسلام كما يكفأ الاناء » . به اين ترتيب نهضت را از مسير خودش منحرف
میكنند ، قلب ماهيت میكنند با حفظ صورت . اكثريت قريب به اتفاق مردم
كه ظاهر بين و صورت پسندند ، راضی و خشنود و شاكر و دعاگو میمانند زيرا
شعارها در حد اعلی محفوظ است هر چند اصول از بين رفته است . اينجاست
كه نياز به نوعی رشد و روشن بينی به معنی درون بينی لازم است . جمله :
« و ان لنا فی كل خلف عدولا ينفون عنا تحريف الغالين و انتحال المبطلين»
ممكن است ناظر به خود ائمه اطهار باشد و ممكن است كه ناظر به علما و
عدولی باشد كه همين مراقبت را درباره عقائد مردم نسبت به خود ائمه
مینمايند . به هر حال مبارزه با " بدعتها " منحصر به اين نيست كه مثلا
كسی سنت و قانونی علنا به دين بندد و به معنی مشهور ادخال ما ليس من
الدين فی الدين نمايد . گاهی تدريجا طرز تفكر مردم نسبت به دين آنچنان
عوض میشود كه تفكر اصلی مورد استيحاش مردم قرار میگيرد . به هر حال
منظور اصلی اينست كه همانطور كه قرآن فرمود : « اليوم يئس الذين كفروا
من دينكم فلا تخشوهم و اخشون »از خارج دنيای اسلام بر اسلام نبايد ترسيد ،
از داخل بايد ترسيد . ترس از داخل هم منحصر به اين نيست
كه مردم به علل خاص شهوانی و غيره فسق و فجور كنند بلكه از نفاق داخلی ،
از نيروهايی كه از مواجهه علنی با اسلام میترسند و ما سك اسلام به چهره
میزنند و هدفهای پليد خود را زير سرپوش شعارهای اسلامی آنهم شعارهای غليظ
و شديد با تهی كردن اسلام از درون و محتوا و ابقاء اندام و پوستها و با
تغيير دادن مسير و هدف و بالاخره با نوعی تحريف معنوی ( رك به ورقههای
تحريف ( 1 " [ عملی میسازند ، ] از اينها بايد ترسيد و از فريب خوردن
ساده دلان مسلمان از اين گروه منافق سنگ اسلام بر سينه زن .
پاورقی :
1 - [ در اين ورقهها آمده است : ] تحريف معنوی ، تصرف در تفسير و
توجيه مقصود لفظ است با حفظ لفظ ، نظير تفسير و توجيهی كه معاويه در
داستان معروف : تقتلك الفئة الباغية » در مورد قتل عمار ياسر كرد .
اين تحريف معنوی بود . همچنين داستان ان الحكم الا الله كه خوارج را به
وجود آورد و شعار لا حكم الا لله بلند شد و علی ( ع ) فرمود كلمة حق يراد
بها الباطل » يك نوع تحريف و تفسير غلط از آيه قرآن بود كه به عمد يا
جهل شد و آنهمه مصيبتها در عالم اسلام به وجود آورد . و همچنين داستان
حديث : اذا عرفت فاعمل ما شئت » .